عروسک
بدون عنوان
وقتی مادر میشی دنیات عجیب و غریب میشه ...وقتی مادر میشی دنیا کوچیک میشه ...اینقدر کوچیک که هیچ کس غیر از خودت این دنیا رو نمیبینه .دنیات میشه ماشینهای اسباب بازی ...دنیات میشه رنگها ...دنیای شاد ریاضی ....دنیات میشه کودکت ...با کودک شیر میخوری ...با کودکت چهار دست وپا میری ..با کودک اَده بده میکنی ...با کودکت رشد میکنی ..بزرگ میشی ..اینقدر بزرگ که همه میفهن مادری ... یهویی کوه میشی .توانت میشه ۱۰۰ برابر .دیگه مریض نمیشی ..دیگه نمی نالی .وقتی مادر میشی حتی دیگه از سوسک هم نمیترسی .وقتی مادر میشی دنیات میشه تغذیه ، آموزش و پرورش !دیگه وقت نداری یه صبح تا شب بری خریدواسه یه مانتو ...
نویسنده :
مامان و بابا جون
7:49
تو را دختر خانم می نامند
تورا دختر خانوم مینامند . مضمونی که جذابیتش نفسگیر است … دنیای دخترانه تو نه با شمع و عروسک معنا پیدا میکند و نه با اشک و افسون . اما تمام اینها را هم در برمیگیرد … تو نه ضعیفی و نه ناتوان، چرا که خداوند تو را بدون خشونت و زورِ بازو میپسندد . اشک ریختن قدرت تو نیست، قدرت روح توست ...
نویسنده :
مامان و بابا جون
9:33
فقط برای دخترم
آزاد باش دخترم شادی کن برقص بلند بلند آواز بخوان بلند بلند بخند زندگی کن تا همیشه ............ دخترک رویاهای ناتمام من ...
نویسنده :
مامان و بابا جون
9:32
عشق مامان
عشقم واسه یه لحظه حتی ازم دوری نکن من بی تو میمیرم حتی باهام شوخی نکن عشقم برای چشمات جونمو میزارم آخه بی تو و دستات من تمومه کارم من شدم دیوونه اون موهای ابریشمی دل من تنگه برات حتی وقتی پیشمی بمون از پیشم نرو که بازم تنگ شه دلم یه سری حرف دله که میخوام بهت بگم میخوام اینتو بهت بگم که چقد عزیز شدی شک نکن به عشق من سر چیزای بیخودی ...
نویسنده :
مامان و بابا جون
11:21
خانم کوچلو درگیر با آینه
موهام قشنگه
عکس از عشق مامان
دخترم برگ گلم
دخترم برگ گلــــم، غنچه ی خوشرنگِ دلــــم، دست خود را حلقه کن برگردنـــــم، خنده زن بر چشمهای خستـــه ام، عشق تو آواز صبح زندگیســـت، مهر تو آغاز لطف و بندگـی اســـت، سر گذار برشانه هایِ مـــــادرت، بوسه زن بر گونه هایِ زردِ مــن، خانه ام سبز از صدای شادِ توســت، مادرت مست از نوازشهـایِ توســـــت نازنینم دخترم عکس پرخنده دوران طفولیت تو روی در روی من است دل او سوی خداست چشم او سوی من است خنده ات می بردم در دل دوران قدیم که جوان بودم وشاد شاید این خنده تو خنده بر روشنی ...
نویسنده :
مامان و بابا جون
12:27